محل تبلیغات شما

اي غايت لحظه ها ي اغوا

طنازي تو طلوع رويا

 

اي نازِ به مصدر نيازم

تا سمت تو قبله ي نمازم

 

اي موهبتت نفس كشيدن

در هر نفسي تو را چشيدن

 

ما در عطشت ببين نمرديم

از كاسه ي انتظار خورديم

 

مانند كسي كه ميخورد مي

سيراب تو ميشود لبم كي!؟

 

اي آنكه نبودنت محال است

گيرايي تو به تن وبال است

 

اي معني و شوق زندگاني

دارایی من، عزیز جانی

 

گل عطر تو را به تن كشيده

پروانه به شوق تو پريده

 

تاريكي و روشناي راهي

ماه شب و نور صبحگاهي

 

هم طاقت من پريش و مستت

هم طوق صبوري ام به دستت

 

نور از هيجان تو شكست و

بر ساحت چشم من نشست و

 

ديدم كه به جز تو هيچكس نيست

پس اينهمه ناز و ناز از چيست

 

ما را به خودت فقط كشاندي !؟

در معركه بي رقيب ماندي !؟

 

صد پرده بروي سر كشيدي

خود از پس پرده پر كشيدي

 

ما و هوس و گلايه مانديم

شيطان نديده را كه رانديم !

 

اي عاشق اين گلايه بازي

ما در پي تو، تو فكر نازي !؟

 

بس كن كه جواني ام گذشته

اين فرصت فاني ام گذشته

 

بس كن كه كمي تو را ببينم

تا دوره كنم اصول دينم

 

آنوقت كه ديدمت تمام است

من بعد نديدنت حرام است

 

آن وقت تويي تمام هستم

آن لحظه كه چشم خويش بستم .

 

 

 

 

#سميراعطايي

 

 

غايت لحظه ها ي اغوا

تو ,كه ,ي ,ام ,لحظه ,پرده ,تو را ,كن كه ,به تن ,را به ,غايت لحظه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روزهای آسمانی